امیربهادرامیربهادر، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

روزگار من و بهادر

اولین برف سال 92

بالاخره برف همه شهر را سفید پوش کرد همه دلها رو شاد کرد و همه لب ها رو خندان بالاخره پسر دو سال و هشت ماهه من برف را دید و با دستانش ان را حس کرد و کلی ذوق کرد با هم برف بازی کردیم ویک ادم برفی کوچک درست کردیم البته چون هوا خیلی سرد بود در خانه ادم برفی درست کردیم این عکس وقتی صبح زود بلند شدم گرفتم همه جا سفید سفید زیبا زیبا مثل دل تو   هر جا گشتم مانند شیرینی لبخند تو نیافتم میدونی لبخندت با دل من چه میکنه ؟؟؟؟ خداوندا خودت مواظبش باش ادامه مطلب... صبح که از خواب پا شدم برف ها رو که دیدم دیگه خوابم نبرد همش تو فکر این بودم که زودتری تو از خواب بیدار شی با هم بریم برف بازی ببینم عکس العملت چیه برام جالب بود ک...
22 دی 1392

32 ماهگی

امروز پسرم سی و دو ماهه شدی امروز دل من اروم نداره هر چه این ماه ها تند تند میگذرد و تو حرف نمیزنی تو جوابمو نمیدی بی قرارم میکنی دلم میخواست کلی از شیرین کاری هات بنویسم کلی از شیرین زبونیهات بنویسم ولی .... امیدوارم خداوند متعال این حرف های منو پای ناشکری نزاره احساس میکنم دل مادر منطق نداره من عاشقانه دوست دارم میتونم به جرات بگم مهربون ترین پسر دنیایی و لبخندت شیرین ترین لبخندها بهادر  اگه مجبورم کارهایی رو انجام بدم که تو واقعا دوست نداری و گریه میشی منو ببخش نیتم همیشه خیر و صلاح تو بوده فرشته بی نظیرم مبارکت باشد ...
5 دی 1392

یلدا 1392

میان همهمه برگهای خشک پاییزی فقط تو مانده ای که هنوز از بهار لبریزی یلدات مبارک دیشب من و تو بابا شاهد رفتیم خونه بابابزرگی شب اروم خوبی بود خوش گذشت مثل همه مراسم های شب یلدا هندوانه خوردیم  اجیل و شام و در اخر هم فال حافظ گرفتیم ولی هیچ چیز شیرین تر از وجود پاک تو نبود مخصوصا با اون لباس هندوانه ایت مزه میداد درستی بخورمت شیطون بلا اینم فال حافظی که برای تو گرفتم مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید   که ز انفاس خوشش بوی کسی میاید ...
1 دی 1392
1